سکوت محض تنهاترین تنها...
| ||
|
خیلی هم شیکه ....بعله... نظرات شما عزیزان:
دندونی که لقه رو باید کشید !
اولش درد داره ! بعدش حس خالی بودن جاش چند روز رو اعصابته ! بعدشم انگار نه انگار که یه روزی دندونی اونجا بوده ! این درست حکایت بعضی از آدمای زندگیمونه . . .
هيچکس سرش آنقدر شلوغ نيست
که زمان از دستش در برود و شما را از ياد ببرد همه چيز برمي گردد به اولويت هاي آن آدم اگر کسي به هر دليلي تو را يادش رفت فقط يک دليل دارد تو جزو اولويت هايش نيستي پاسخ: کاملا موافقم.....
به این میگن خلاقیت ایرانی
پاسخ:ای بابا شما ما ایرونی ها رو دست کم گرفتی داداش.حالاکجاشو دیدی؟؟؟
افتــــــــادم...
بسان آن برگ زرد،که درخت از حضورش خسته شد سقوط من از زردی نبود سبز بودم و گرم ،که آفت زده شدم و... افتادم... نامه اي که نوشته اي هرگز نگرانم نمي کند گفته اي بعد از اين دوستم نخواهي داشت اما ، نامه ات چرا اينقدر طولاني است ؟ تميز نوشته اي ، پشت و رو و دوازده برگ اين خودش يک کتاب کوچک است هيچ کس براي خداحافظي نامه اي چنين مفصل نمي نويسد هاينريش هاينه مترجم : بهنود فرازمند + نوشته شده در شنبه هشتم شهریور 1393ساعت 19:21 توسط احمد | 17 نظر 17 نظر نگاه کن بانوي من مرا گناهان بسيارياست که نميتواني راهت را پيدا کني از ميانشان اندکي از گناهانام را تو خوب ميشناسي آنها که ميشناسي ، همه يک گناهند و آنها که راهت را گم ميکني در ميانشان باز هم يک گناهند که تو را حيران ميکنند همچنان که مرا براي ابد ولاديمير هولان ترجمه : محسن عمادي + نوشته شده در شنبه هشتم شهریور 1393ساعت 18:43 توسط احمد | 5 نظر 5 نظر ديگر نوازشت نميکند باد ديگر نوازشت نميکند باران ديگر سوسوي تو را در برف و باد نخواهيم ديد برف آب ميشود برف ناپديد ميشود و تو پر کشيدهاي مثل پرندهاي ازميان دست ما مثل نوري از ميان دل ما تو پر کشيدهاي هيلدا دوليتل + نوشته شده در شنبه هشتم شهریور 1393ساعت 18:10 توسط احمد | 4 نظر 4 نظر گاهي بايد رفت و آنچه ماندني ست را جا گذاشت مثل ياد مثل خاطره مثل لبخند رفتنت ماندني و باارزش مي شود وقتي که بايد بروي ، بروي و ماندنت پوچ و بي فايده ست وقتي که نبايد بماني ، بماني آنا گاوالدا + نوشته شده در یکشنبه دوم شهریور 1393ساعت 11:51 توسط احمد | 13 نظر 13 نظر راهي نشانام بده که مرا به سوي زندگي حقيقي رهسپار کند باکي از هجوم طوفانهاي سهمگين نيست مرا ميدانم شهامت لازم براي اين ستيز را خواهم يافت ميدانم که ايمان ياريرسانم خواهد بود ميدانم که بر ترس غلبه خواهم کرد راه را نشانام بده راهي نشانام بده به سوي افقي روشنتر آنجا که روح فرمانرواي جسم باشد باکي از هجوم غم و پريشاني نيست مرا سراسر زندگي امواج خشم درگذرند اگر روزي به انتهاي جستجو برسم آنگاه راه را نشانام بده راهي نشانام بده و بگذار با شجاعت اوج بگيرم فراتر از حزن بيهوده از براي گنجينههاي بيارزش فراتر از افسوسهايي که مرهم را در زمان مييابند فراتر از پيروزيهاي کوچک يا شاديهاي زودگذر تا بلندايي که تماميشان بازيهاي کودکانهاي بيش نباشند راه را نشانام بده راهي نشانام بده به سوي صلحي ابدي که از درون مي تراود تا توقف تمامي کشاکشهاي جسماني تا پرتوافکني تن با روشناي روح هر چه سفر و ستيز دشوار باشد خواهان آن هستم راه را نشانام بده الا ويلر ويلکاکس ترجمه : مينا توکلي ، احسان قصري + نوشته شده در یکشنبه دوم شهریور 1393ساعت 11:29 توسط احمد | 4 نظر 4 نظر نه در زندگي خويش زندگي ميکني نه در روزهايي که ميگريزند ميپرسند کجايي تو ؟ ميگويم در دل عشق رگهايم به رودهاي آينه مبدل شدهاند که به اين افسانه جان ميدهند افسانهاي که از دو جوان ميگويد پس از راهي دراز در درون هم ، ديگري را يافتند و حيران شدند در اين موقع بر موقف عاشقان اما در اندروني روياها کلارا خانس مترجم : محسن عمادي + نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم مرداد 1393ساعت 10:37 توسط احمد | 3 نظر 3 نظر خدايا به چه عشق ميورزيم وقتي عاشق ميشويم ؟ به نور موحش زندگي يا به نور مرگ ؟ دنبال چه ميگرديم ؟ چه مييابيم ؟ عشق ؟ عشق کيست ؟ زنياست با ژرفايش ؟ گلهاي سرخ و آتشفشانهايش ؟ يا اين خورشيد سرخ با خون متلاطمام وقتي غرقه ميشوم در اعماقش تا آخرين ريشهها ؟ شايد ملعبهاي بيش نباشد همهچيز خدايا و نه زني هست و نه مردي : تنها تني تنهاست از آنِ تو پراکنده در ستارگان زيبايي در ذرات گريزان ابديتي مشهود که در آن جان ميدهم خدايا در اين نبرد از آمدن و رفتن به ميانشان در خيابانها از توان عشق ورزيدن به سيصد زن در يک زمان چرا که هميشه محکومام به فنا در يک تن همين تن همين و تنها همين تن که عطيهي تو بود در آن بهشت کهن گونزالو روخاس مترجم : محسن عمادي + نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم مرداد 1393ساعت 10:30 توسط احمد | یک نظر یک نظر وقتى تو ميايى به سرزمينى خوشبخت بدل مى شوم به سرزمينى پر از آواز پرنده وقتى تو مى روى سر در گريبانم مثل مردمى كه كسى را از دست داده اند اوکتاي رفعت ترجمه: رسول يونان + نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم مرداد 1393ساعت 10:19 توسط احمد | 3 نظر 3 نظر می توانید درک کنید آدمی که روز و شب آرزوی رسیدن به کسی را دارد که هر روز و شب جلوی چشمانش است و نمی تواند به او دست یابد چه حسی دارد آن آدم ؟ مارگارت آتوود + نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم مرداد 1393ساعت 19:30 توسط احمد | 3 نظر 3 نظر زن ها گاهي اوقات چيزي نميگويند چون به نظرشان لازم نيست كه چيزي گفته شود با نگاهشان حرف ميزنند به اندازه يك دنيا حرف ميزنند هرگز نبايد از چشمان هيچ زني ساده گذشت حميد
![]() ساعت9:48---21 شهريور 1393
بعله بعله
نايكه ![]() پاسخ: مشتری شو ارزون تر باهاتون حساب می کنیم.
بله بسیار هم زیبا...
پاسخ: زیبا ...جادار...مطمئن...
بابا خلاقیت
![]() پاسخ: آره ترشی نخوره یه چیزی می شه
بله
پاسخ: خب پول نداشته . زری
![]() ساعت20:59---19 شهريور 1393
میشه سیب گاز زده هم پشت گوشی چسبوندا
![]() ![]() ![]() پاسخ: آووووووووووو فکر خوبیه.
همه جا پر شده که دهانت را می بویند
مبادا گفته باشی دوستت دارم من میگویم حق دارند چون دوست داشتن های ما بودار است بوی سواستفاده بوی خیانت بوی دروغ و بازی می دهد... پاسخ: هییییییییییی ):
likeee
![]()
تو می خواستی بشی " سنگ صبورم " ...
تو شدی "سنگ" و من هنوز "صبورم پاسخ: عالی بود مرسی آبجی برچسبها: |
|
طراح قالب : حمید حاجی صفری | Weblog Themes By : RoozGozar.com |